English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5361 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to pause upon a word U روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lexical U واژهای
halophrastic language U زبان تک واژهای
one word sentence U جمله تک واژهای
to p an element to a word U جزئی از سر واژهای دراوردن
pseudochromesth U رنگ بینی کاذب واژهای
to insert a letter in a word U حرفی را در میان واژهای جادادن
keyword macro U درشت دستور کلید واژهای
loan word U واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
an inseparable prefix U سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
parasyntheton U واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
oxytone U واژهای که این نشان روی هجای واپسین ان واقع شود
soever U واژهای که انراپس صفتی که what or how پیش ازان امده باشد میاورند
detains U معطل کردن
detaining U معطل کردن
detained U معطل کردن
detain U معطل کردن
To keep someone waiting . U کسی را معطل کردن
to hang up U معطل کردن مسکوت گذاشتن
loiter U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiters U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
vehicle stopping distance U مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
to make a stop U ایست کردن
to make a pause U ایست کردن
halts U سکته ایست کردن
halt U سکته ایست کردن
halted U سکته ایست کردن
check string U ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
stand U ایست کردن توقف کردن
stranded U معطل
at a losses U معطل
pending U معطل
lingeringly U معطل کنان
To hang about . To be getting nowhere . U ول معطل بودن
What are you waiting for ? U معطل چه هستی ؟
to hang about U گشتن معطل شدن
to keep at bay U معطل نگاه داشتن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . U برای نان شب معطل مانده ام
My car is held up at the customs . U اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
wait U انتظار کشیدن معطل شدن
He held me up [slowed me down] for a long time. U او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
waited U انتظار کشیدن معطل شدن
waits U انتظار کشیدن معطل شدن
to keep somebody waiting U کسی را معطل نگه داشتن
don't wait the dinner for me U ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Get a move on . Expedite it . U اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
he made me wait U مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
The reporter was held at the checkpoint for several hours. U خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
To stand someone up . U کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
halts U ایست
halted U ایست
halt U ایست
standstil U ایست
breathing space U ایست
time out U ایست
cessation U ایست
whoa U ایست
stayed U ایست
stay U ایست
stoppages U ایست
stoppage U ایست
standstill U ایست
hold U ایست
limit stop U حد ایست
avast U ایست
stops U ایست
flag stop U ایست
stand U ایست
holds U ایست
stopped U ایست
stopping U ایست
stop U ایست
perisystole U ایست دل
caesura U وقفه ایست
silences U ایست بی حرکت
fixism U ایست گرایی
cease U ایست توقف
silencing U ایست بی حرکت
dynamic stop U ایست پویا
whoa U ایست دادن
suspension U ایست تعلیق
pausal U ایست دار
period U نوبت ایست
closest U ایست توقف
unceasing U ایست ناپذیر
closes U ایست توقف
closer U ایست توقف
close U ایست توقف
periods U نوبت ایست
it is a thankless task U کاربیهوده ایست
suspensions U ایست تعلیق
ceased U ایست توقف
at pause U در حال ایست
truces U جنگ ایست
truce U جنگ ایست
holds U ایست نگهداری
haemostasis U ایست خون
hold water U قایق ایست
ceasing U ایست توقف
interval U ایست وقفه
nodal point U نقطه ایست
silence U ایست بی حرکت
ceases U ایست توقف
silenced U ایست بی حرکت
stop element U عنصر ایست
statics U ایست شناسی
haemostasia U ایست خون
hold U ایست نگهداری
demurrage U بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
lay by U جایگاه ایست ایستگاه
lay-bys U جایگاه ایست ایستگاه
fetch up U بحال ایست درامدن
stop bit U بیت ایست نما
lay-by U جایگاه ایست ایستگاه
to come U بحال ایست درامدن
haemostatic U وابسته به ایست خون
stop bit U ذرهء ایست نما
to put to a pause U بحال ایست دراوردن
to be under ane U در حال ایست بودن
total stopping distance U طول ایست کامل
interludes U ایست میان دو پرده
hockey stop U نوعی ایست ناگهانی
torpidity U حالت سستی ایست
avast U ایست توقف کنید
stopping sight distance U فاصله دید ایست
he is a prodigy of learning U اعجوبه ایست در دانش
he has a loose conduct U ادم هرزه ایست
what kind of a bird is that ? U چه قسم پرنده ایست
ease all U درکرجی رانی ایست
to heave to U بحالت ایست دراوردن
interlude U ایست میان دو پرده
the train runs without a stop U قطار بدون ایست
hyphens U نشان اتصال ایست درسخن
It is an extremely complicated problem. U مسأله بسیار پیچیده ایست
stopping sight distance U فاصله دید برای ایست
patience is a virtue U شکیبائی خوی پسندیده ایست
the child is a wonder U این بچه عجوبه ایست
hyphen U نشان اتصال ایست درسخن
to taxi to a standstill U حرکت آخر تا به ایست رسیدن [هواپیما]
lexigraphy U یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
menopause U بند امدن قاعدگی ایست طمث
hammock chair U صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
poetaster is pejorative word U شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
nowel U کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
pausal form U دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
coffin U جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffins U جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
abio U کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
appropriation U در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
practician U کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com